سؤال شعر

01 آگوست 2011 14:53 #5773 توسط FeanoR
من آنم که عشق را توانم انتقال/ز غم دل گرفته نتوان انتظار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عشق آن نیست که بگویی عالم ــــــــــــــــــــــ عشق آن است که بگویی تو آدم

عشق آن نیست که توانگر باشی ــــــــــــــــــــــــ عشق آن است که توان من باشی

عشق آن نیست که مِی خانه و هوس ــــــــــــــــــــــــ عشق آن است که به فکر معشوق باشی
كاربر(ان) زير تشكر كردند: Ehsan, پریا, PATROMAS

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

01 آگوست 2011 16:31 #5808 توسط FeanoR
دگر نتوانست گفت و بیان کرد ..................... از انتظار و فراق تو حرفی زد

دگر نمی توانم دست را از جایش بلند کرد ......... اگر هم توانست به پشت سر خورد
كاربر(ان) زير تشكر كردند: PATROMAS

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

01 آگوست 2011 18:11 #5819 توسط Termeh
حسنت به ازل نظر چو در کارم کرد بنمود جمال و عاشق زارم کرد

من خفته بدم به ناز در کتم عدم حسن تو بدست خویش بیدارم کرد
كاربر(ان) زير تشكر كردند: شايان, Nasim, PATROMAS

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

01 آگوست 2011 18:40 #5823 توسط FeanoR
تویی عاشقترین تنهای دنیا ............. منم خسته ترین مغموم دنیا
تویی صادقترین حرف رو لبها ............. منم غمگین ترین راز تو دلها
تویی زیبا طلوع صبح فردا ...............منم اینجا غروبی مثل شبها
تویی همچون قناری شاد و شیدا ...... منم مثل کلاغی رو درختا
تویی آشفته دل مغرور و رعنا............. منم همراز و همراه یه رویا
تویی عشق و محبت توی قلبها...........منم دیوونه مثل موج دریا
تویی تنها تویی یاد غریبها..................منم فریاد بی پایان غمها
تویی شاخه گل سرخ صدفها...............منم تنها شقایق توی صحرا
تویی آب زلال اشک چشمها................منم مرداب سرد توی دشتها
تویی عاشقترین تنهای دنیا.................منم خسته ترین مغموم دنیا

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

01 آگوست 2011 18:49 #5824 توسط FeanoR
همای اوج سعادت به دام ما افتد.......... اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه..........اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق شود طالع........بود که پرتو نوری به بام ما افتد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار......کی اتفاق مجال سلام ما افتد
چو جان فدای لبش شد خيال می‌بستم.........که قطره‌ای ز زلالش به کام ما افتد
خيال زلف تو گفتا که جان وسيله مساز.....کز اين شکار فراوان به دام ما افتد
به نااميدی از اين در مرو بزن فالی......بود که قرعه دولت به نام ما افتد
ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ......نسيم گلشن جان در مشام ما افتد
كاربر(ان) زير تشكر كردند: PATROMAS

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

01 آگوست 2011 18:51 #5825 توسط FeanoR
به جرم زنده بودن حکم مرگم آمد امشب
و آری دیگری امشب عنان اختیارم را به دست خویش میگیرد
چه زیبا بوی مرگ من هوای گرمِ بودن را به دست خویش میگیرد..

ولی آخر چرا... آخر چرا این سرنوشتم بود؟!

کنون یک صوت آهنگین
ولی پر درد و سر سنگین
سکوت ذهن بی تابم، شکست و پا به قلب خسته ام وا کرد؟

خدای من صدای کیست که میگوید
" من امشب جان بی ارزش ترین انسان دنیا را
به آتش گاه دوزخ می سپارم" ... ؟

من اکنون تا جهنم یک قدم دارم
چه نوری، چه گرمایی، چه رنگ سرخ زیبایی...
خدا در سوزش سخت جهنم هم
حضوری با صفا دارد...

من اکنون تا جهنم یک قدم دارم
و این آغازِ پایان است..
عجب آغاز گرمی دارد این پایان..
چه پایانیست این پایان که آغاز تمام روشنایی هاست...

پس از یک لحظه پر درد
کنون چشمان من باز است
من اکنون رنگ دوزخ را به چشم خویش میبینم...
كاربر(ان) زير تشكر كردند: PATROMAS

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

02 آگوست 2011 05:22 #5865 توسط کوچکترین طرفدار
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده

خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده

آمد افسون کنان مغ بچه ی باده فروش

گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده

شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام

تا نگردد زتو این دیر خراب ، آلوده

به هوای لب شیرین پسران چند کنی

جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده

به طهارت گذران منزل پیری و مکن

خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده

پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی

که صفایی ندهد آب تراب آلوده

گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست

که شود فصل بهار از می ناب آلوده

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق

غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش

آه از این لطف به انواع عتاب آلوده

اين تصویر برای مهمان پنهان می‌باشد.
برای ديدن آن ثبت نام و يا وارد سايت شويد.


مایکل آسوده بخواب زیرا که ما بیداریم...
كاربر(ان) زير تشكر كردند: FeanoR

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

07 آگوست 2011 17:15 #6260 توسط FeanoR
دلی تنگ دارم صدا کن مرا....

از این تنگناها رها کن مرا.....

صدا کن مرا ای صدای تو خوب....

دلی تنگ دارم مثــــــــــــال غروب.....

دلی تنگ دارم دلم جای توست......

دلم تشنه ی هم دلی های توست....
كاربر(ان) زير تشكر كردند: کوچکترین طرفدار

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

07 آگوست 2011 22:31 #6262 توسط کوچکترین طرفدار
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست

پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان

نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین

گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند

کافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر

که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم

اگر از خمر بهشت است وگر باده مست

خنده جام می و زلف گره گیر نگار

ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

اين تصویر برای مهمان پنهان می‌باشد.
برای ديدن آن ثبت نام و يا وارد سايت شويد.


مایکل آسوده بخواب زیرا که ما بیداریم...
كاربر(ان) زير تشكر كردند: FeanoR

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

08 آگوست 2011 21:03 #6361 توسط FeanoR
در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد
در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد
آتش عشقت چنان از زندگی سیرم بکرد
آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد
كاربر(ان) زير تشكر كردند: کوچکترین طرفدار, NicoleL2

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

مدیران انجمن: Ehsanblackfire

Please publish modules in offcanvas position.